لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

یلدای 92_بیست و سه هفتگی دخترم

سلام دختر بازیگوش من امسال قراره من و بابایی یلدا رو با دخترم جشن بگیریم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا همش خانوادمون دوتایی بود ولی حالا با وجود تو دختر گل کامل تر شد خانوادمون. دختر قشنگم گاهی وقتا خیلی دلم هوای شمال و خونه مادرجون اینا و جمع خانوادگی اونجا رو میکنه. اما امسال با وجود تو یلدامون از سالهای دیگه قشنگتر و گرم تره. خوشحالم که تو وجودم ریشه کردی عزیزم... میخوام خوب پرورشت بدم تا بهار آینده شکوفه بزنی و زندگیمونو معطر کنی گل من. امیدوارم امشب به من و بابایی و دختری خیلی خیلی خوش بگذره   ...
30 آذر 1392

رژیم درمانی مامانی

سلام شیرین عسل من مامان دیروز رفتم آزمایش قند دادم.امروز هم جوابش رو گرفتم عزیزم. خدارو هزار مرتبه شکر قندم پایین اومده. رژیم هام تو این دو هفته جواب داد بالاخره. امروز خیلی خوشحال بودم مامانی.راستی با بابا پیام رفتیم دنبال تخت خوابت اما چیزی پیدا نکردیم.... ...
25 آذر 1392

لالایی برای دختر نازم

لالا...لالا..لالا..لالا..لالا...لالا..لالا..لالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عروسک جون عروسک جون دیگه شب شد لالا به قربون دو چشمونت لالایی کن لالا دلم میخواد تو خواب ناز بری باغ آسمون شب چراغونه خدا رو تو آسمونها ببینی لالا...لالا..لالا..لالا..لالا...لالا..لالا..لالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ستاره ها ، گل و پولک ، ستاره ها ، مروارید مروارید و گل و پونک از آسمونها بچینی دلم میخواد تو خواب ناز کبوتر شی عروسک از توی اون ایوون پاشی رو بوم ما بشینی گل پونه شی دردونه شی کنار چشمه سارون شاپرک شی عروسک جون رو پونه ها بشینی ش...
21 آذر 1392

دخمل شیطون

دختر نازم ، دیشب موقع خواب یه ضزبه ای زدی در حد تیم ملی.بابایی هم حسش کرد. اولین بار بود که بابا پیام این ضربه هاتو حس میکرد.کلییییی براش تازگی داشت.میگفت دخترم چه لگدی میزنه ............ قربونت بشم که هنوز بدنیا نیومده ما رو حسابی سرگرم میکنی. ...
20 آذر 1392

لیانا یا پارمیس

امید زندگی من ، دیروز من و بابایی تصمیم گرفتیم بین اسم های لیانا یا پارمیس یکی رو برات انتخاب کنیم. لیانا = یعنی بانوی درخشان و زیباروی پارمیس = نام دختر برديا كه زنِ داريوش (اول) بود.   البته هنوز قطعی نشده . امیدوارم برازندت باشه دخترم خانومی راستی اگه نظر خودتونو بنویسید خوشحال میشم.ممنون. ...
19 آذر 1392

سونوی آنومالی

مامانی سلام چطوری نفس؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیروز صبح زود با پدر جون رفتم سونوگرافی دکتر انبیائی برای انجام سونوی آنومالی.مادر جون نیومد چون اگه میومد خیلی خسته میشد.بابا پیام هم مرخصی نداشت. ساعت حدودا 10/30 صبح بود که نوبتم شد. موقع سونو گرافی یه مونیتور روبروم بود که میتونستم مراحل سونوگرافی رو ببینم.ولی خوب من که سر در نمیاوردم. بعد آقای دکتر گفت جنسیتش که دختره.و بعد قلبتو که داشت تند تند میزد نشونم داد. اینققققققققققققققققققققققد باحال بووووووووووووووود. بعدشم سرت و نشون داد و دستات و و صدای قلبت و واسم گذاشت. آخ قربوووووووووووونت.عاشق صدای قلبتم بخدااااااااا. در نهایت گفت که همه چیز نرماله خدار و شکر. ت...
17 آذر 1392

یه هفته پر از گردش و تفریح

سلام دختر مامان هفته ای که گذشت خیلی بهمون خوش گذشت.دوشنبه شب خاله خاطره اینا و خاله طاهره اینا اومدن. سه شنبه رفتیم آبادان و کلی خوش گذروندیم. تو بازار آبادان اولین لباسای دختر گلم و خردیم.وای که چقدر خوشحال بودم. چهارشنبه صبح هم خاله عاطفه اینا اومدن.دلم واسه مهرنازی یه عالمه تنگ شده بود.شب هم همگی رفتیم خونه پدر جون قباد. پنجشنبه هم  صبح زود رفتیم دیلم.از دیلم هم برات یه سرویس حوله خریدم.خیلی پشیمونم که چرا یه پتو نخریدم واست دختر گلم. جمعه صبح زود هم خاله خاطره و طاهره اینا رفتم و نزدیک ظهر هم مادر جون اینا و خاله عاطفه اینا رفتن. خونمون خیلی خلوت و سوت و کور شد.یه عالمه هم کار و تمیز کاری موند واسه مام...
17 آذر 1392

دستم و بد جور بریدم مامانی

سلام دخترکم. مامان دیروز حادثه بدی واسش اتفاق افتاد. دیروز داشتم با چاقو فسنجون یخ زده رو تیکه تیکه جدا میکردم که نهار بخورم که یهو چاقو از ظرف عبور کرد و فرو رفت تو انگشتم و از طرف دیگه در اومد. خیلی ترسیدم.از ترس گریه میکردم. عمو پژمان با عمه نازی اومدن دنبالم و من و عمه رفتیم اورژانس دکتر گفت باید یدونه بخیه بخوره ولی بعد که بهش گفتم باردارم گفت فقط پانسمان و شست و شو انجام بده تا زخمش جوش بخوره. بابا پیام هم خیلی ترسیده بود و زودی از سر کار اومد خونه. حالا هم دستم پانسمان شده و نمیتونم زیاد کار انجام بدم. ...
17 آذر 1392

سری اول مهمونها

سلام شیطون مامانی. تو شکم مامانی بهت خوش میگذره نفس؟؟؟؟؟؟   دختر گلم دیشب پدر جون و مادر جون اومدن خونمون.بابا پیام رفت فرودگاه دنبالشون. خیلی از دیدنشون خوشحال شدم. بعد شام هم پدر جون قباد و مادر جون افروز و عمو سهراب و زن و عمو و عمه ها اومدن خونمون.کلا خوش گذشت. ولی آخر شب اینقدر که کار کرده بودم کف پاهام درد می کرد.   راستی مادر جون معصومه برات یه پیراهن جین خریده خیلی دوسش دارم.این اولین لباس دخترم هست. مبارکت باشه گلدونه من. عکسش هم تا چند روز دیگه برات میزارم ناناز مامانی. دوست دارم عشق من بووووووووووووووس   راستی امروز صبح خیلی خیلی تو شکم مامان شیطونی کردیااااااااا...
9 آذر 1392